خلاصه کتاب
وقتی که ، دستای باد ، قفس مرغ گرفتار و شکست ، شوق پرواز و نداشتوقتی که چلچله ها ، خبر فصل بهارو می دادن ، عشق آوازو نداشتدیگه آسمون براش ، فرقی با قفس نداشتواسه پرواز بلند ، تو پرش هوس نداشتشوق پرواز ، توی ابرا ، سوی جنگلای دوردیگه رفته از خیال اون پرنده صبوراما لحظه ای رسید ، لحظه پریدن و رها شدن ، میون بیم و امید
https://niceroman.ir/?p=3005
لینک کوتاه مطلب: