خلاصه کتاب
از وقتی یادم می آید پدرم حمال بازار بود و توی حجره حاج سالار فرش جابه جا می کرد و مادرم هم در کنار کارهای خانه، گاهی در خانه مردم کلفتی می کرد تا چرخ زندگی بچرخد؛ ولی همیشه خدا هشتمان گرو نهمان بود. تنها دارایمان خانه کوچک و زوار درفته ای بود که در یکی از محلات حاشیه شهر کرمان از پدر بزرگم به ارث رسیده بود.
https://niceroman.ir/?p=2309
لینک کوتاه مطلب: