خلاصه کتاب
ازدواج اجباری از یک انتقام شروع شد انتقامی که پسر قصه ما به خاطر اهدای قلب مادرش به مادر دختر قصه ما بهار شروع شد و این کینه باعش شد پسر قصه ما کامران برای جبران رنج خودش دست به این ازدواج بزنه و باعث اذیت خودش و بهار بشه .بهار یه روز که ازمدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینزدکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم
با شک نگاشون کردمو سلام دادم اونام با شک جوابمو دادن
https://niceroman.ir/?p=3557
لینک کوتاه مطلب:
چرت و پرت موندم دوتا داداش شاخ شمشاد داشت یعنی نمی تونستن بدهی باباهه رو بدن از یه ور قضیه بدهی بابای بهار به کامران گنگ موند سرچی ازش پول قرض کرد چرا تا اون موقع نتونستن الان مردا هم دیگه رمان می خونن اینکار شما یعنی کودک همسری و تبلیغ مردا رو تشویق به تنبلی و بی غیرتی میکنه 🤦🤦
خیلی رمان مسخره ای بود من که ۳۰ ، ۴۰ صفحه خوندم دیدم ارزش خواندن نداره پاکش کردم