داستان درباره ی دختری به نام سوگل که با از دست دادن پدر وخواهرش توی یک تصادف مجبور به ازدواج با پسری به نام باراد میشه که علاوه بر تغییر زندگی باراد زندگی خودشم تغییر می کند…
نـــــــــه! من نمیخوام!
صدای جیغم کل محل برداشت. دویدم سمت اتاقم. مادرم پشت سرم اومد. دخترم قربونت برم!
دیگه نذاشتم ادامه بده با تمام توانم در کوبیدم. تا اونجایی که می تونستم زار زدم
افتضاح ! حیف وقت