خلاصه کتاب
نفسی عمیق کشید
و سیگار روشن شده را میان دو انگشتش گرفت
نگاهش را به آسمان دوخت و نفسی دیگر سر داد
به منظره روبه رویش نگاه کرد که در حال طلوع آفتاب است و
شروع روزی تلخ و پر تنش برای خانوادهاش!
از بالای پرتگاه به دریای زیر پایش که موج ها با تمام قدرتشان به سنگ ها
بر خورد می کنن نگاه کرد و پک عمیقی به سیگارش زد.
نمی دانست چه حسی دارد بر روی زانوهایش نشست و
گل کوچکی که در گوشه ای بود را کَند.
گل را چند بار در دستش چرخش داد..
https://niceroman.ir/?p=3329
لینک کوتاه مطلب: