خلاصه کتاب
دنباله ی لباس عروسش را جمع می کند و وارد اتاق می شود. زانو هایش می لرزند و هراس، مهمان کل جانش شده است. نگاهی به اتاق، که غرق در تاریکی است می اندازد و از آنجا به مهتابی که در پس آسمان می درخشد. شکوه پنجره های آن خانه، آنقدر است که ماه، در مقابلشان کمتر دیده می شود. اما ترس در جانش به حدی است که، فرصت دید زدن این عمارت را ندارد.
https://niceroman.ir/?p=2789
لینک کوتاه مطلب: