خلاصه کتاب
خجالت زده به جمعیتی که دوره ام کرده و درگرمای اتاق خود را باد می زنند نگاه کردم و سر پایین انداختم .
النگوهای طلایی رنگم در دستان ریزم زیر نور آفتاب برق می زدند ،
ذوق زده روی جایگاهی که دم پنجره رنگی ایوان خانه درست کرده اند جم می
خوردم مادرم با حسرت دست زیر گونه زده و نگاهم می کند .
مهمان ها در گوشی پچ پچ کرده و چیزی به هممی گفتند، با ذوق و شوق دستم را تکان دادم .
صدای جیرینگ جیرینگ النگو هایم حالم را خوب می کرد،
https://niceroman.ir/?p=4298
لینک کوتاه مطلب: