خلاصه کتاب
یکی بود، یکی نبود. تو روزگاری که مردمهاش عادت به بد بودن و دل شکستن دارن؛ دختر سادهدل و با محبت ما، غرق تو دنیای نقّاشیهاست. تو یکی از روزهای خوب خدا پسری سنگدل، قلب دخترک قصّه رو خرد میکنه و با پا گذاشتن روی تیکههای قلبش به زندگیِ خودش ادامه میده امّا نمیدونه دختر هنرمند ما چهطور قرارِ که با قلب پینه خوردهش زندگی کنه …
https://niceroman.ir/?p=4579
لینک کوتاه مطلب: