خلاصه کتاب
به هم ریخته ام. به هم ریخته ام وتمام من به هم ریخته است. نمیدانم به کدامین طلوع دل ببندم تا غروب نکند. نمیدانم از چه شبی بگذرم که سپیده سر بزند.نمیدانم از چند جهنم گذر کنم که وعده ی بهشت برسد. هیچ چیز نمیدانم. تنها پلک میبندم و سلام میدهم به کوره راهی که پیش روی ماست. کوره راهی که سناریوی یک خداحافظی میشود. خداحافظی از اقاقی ها! خداحافظی از سایه های بی سایه! خداحافظی از... خداحافظی از آخرین ستاره های به جا مانده؛ ستاره هایی که من را یادخودم می آوردند. خس خس میکنم. و من...
و من از قلبم خداحافظی می کنم و دیدار با او را به قیامت حواله میدهم. به حرمت کورس و امیدی که سوگندمیخورددیگر بازیچه نخواهد شد.
https://niceroman.ir/?p=10627
لینک کوتاه مطلب: