خلاصه کتاب
من نفس میکشم
مثل تو! مثل همه !
شاید برای عادت و شایدهم برای زنده ماندن!
اما من اکسیژن نفس هایم را مولکول نمی دانم
اکسیژن نفس های من وقتی برایم معنی پیدا کردند که او را دیدم
اکنون دیگر اکسیژنی نیاز ندارم
چون من «تو» را دارم...
...بهار دختری با گذشته نامعلوم که از تمام وابستگی ها میترسه و بیزاره ، دختری که خوبی تنها شخصیت روح آسیب دیدشه، دختری که لبخندن زدن و لبخند نشوندن بر لب دیگران و خوب بلده ..
آدمایی که روزگار ضربههای بهبودی نیافتنی به تنشون زده ، آدمایی که اهالی یه خونه هستن و تنهایی و غم با زندگیشون عجین شده..
کوروش پسری که عاشق میشه ، مثل مجنون دیوانهوار ، پسری که شکست خورده ولی هنوز هم کوه مانند استواره ..
دست سرنوشت بهار و کوروش و اون آدما رو به هم متصل میکنه و ماجرایی جز عشق دامن گیر شخصیتای قصمون میشه ، شاید حتی ترسناک تر از یه عشق یک طرفه ولی خوش پایان ..
سرآغازی نامشخص ولی با سرانجامی لذت بخش..
https://niceroman.ir/?p=11241
لینک کوتاه مطلب: