خلاصه کتاب
از داروخونه اومدم بیرون … نزدیک کوچمون که رسیدم صدای بلند ترمز ماشین اومد سرمو برگردونم اونور خیابون توی کوچه ی بن بست که اصلا کوچه نبود مثل یه گاراج بزرگ بود و یه فضای خالی داشت … یه ماشین واردش شد حتما به دیوار برخورد کرده بود چون ماشین سرعت زیادی داشت … یه تیر چراغ برق هم اول اون کوچه بود … خواستم برم واسه ی کمک دیدم یه ماشین نزدیک اون ماشین نگه داشت دوتا مرد گنده ی هیکلی از ماشین پیاده شدن اولش فکر کردم واسه ی کمک رفتن ولی بعد دیدم یکی از اون دو مرد هیکلی مردی رو که تو ماشین بود آورد بیرون و اون رو از پشت گرفت و مرد دیگه اونو با مشت میزد …
https://niceroman.ir/?p=2082
لینک کوتاه مطلب: