خلاصه کتاب
نگاه مات و سرگردانش را به صورت جوان و عاشق دخترش دوخته بود و نمی دانست چه پاسخی به او بدهد.دخترک با چشم های آرزومند و زیبایش که نم اشک آن را پوشانده بود،بی صبرانه مادرش را نگاه می کرد و منتظرواکنشی از سوی او بود. دریا که توان دید آن همه التهاب و هیجان را در فرزندانش نداشت و از ته دل نگران اوبود،لبخندی ساختگی بر لب آورد و گفت : » هرچی بگی و هر کاری که بخوای برات انجام می دم. به شرطی کهاونقدر خودتو اذیت نکنی و اینقدر عذاب نکشی،باشه؟
https://niceroman.ir/?p=7001
لینک کوتاه مطلب: