خلاصه کتاب
خلاصه :
داستان دختری که از بچگی یاد میگیره مرد خونه باشه چون مردی دور و برش نمیبینه که
بهش تکیه کنه و در آخر
نامردی دنیاش رو سیاه میکنه حالا باید دید بین این همه سیاهی عشق در خونه این دختر
میاد یا نه
- مرسی آقا پیاده میشم
ایستاد ، هزاری رو به سمتش گرفتم و منتظر موندم که صد تومن بقیه اش رو بهم بده و
اون هم منتظر موند تا من
پیاده بشم ... انگار قصد پس دادن بقیه پول رو نداشت پرسیدم:
- ببخشید آقا چقدر شد؟
چنان چشم غره ای بهم رفت که گفتم همین الان بلند میشه از ماشین پرتم میکنه بیرون
و با تحاکم گفت:
- هزار تومن
این یعنی دهانت رو ببند و پیاده شو این همه راه آوردمت خداتو شکر کن فقط هزار تومن
گرفتم ... حوصله نداشتم
مثل راننده دیروزی باهاش بحث کنم خودشون بودن و انصافشون فوقش مثل دیروز
اعصاب خودمو خرد میکردم.....
https://niceroman.ir/?p=694
لینک کوتاه مطلب: