خلاصه کتاب
فکر میکنم به تو؛ دوباره و دوباره… گویی رسیدهام به پوچی، تمامِ احساساتم از بنِ جان قطع شدهاند؛ تنها با طرد شدنم از سویِ تو! من نه احساسی دارم و نه چیزی را حس میکنم! گیر کردهام میانِ پارادوکسی عظیم…! اکنون، دقیقاً در همین لحظه تو، قاتلِ تمام احساسات منی! و من با وجود قتلت؛ چه مضحکوارانه میپرسمت… .
https://niceroman.ir/?p=3520
لینک کوتاه مطلب: