خلاصه کتاب
قبل از آن که صداي جیغش را بشنوم ترسش را احساس کردم.کابوس شبانه اش در من نفوذ می کرد،خارج
از رویاي خودم من را به لرزه در می آورد،کاري که می خواست در یک ساحل با یک پسر زیبا انجام بدهد
.مانند کرم ضد آفتاب روي من مالیده می شد
تصاویر او) نه من ( روي اعصابم لگد پرانی می کردند: آتش و خون، بوي سیگار، گلگیر ماشین
این تصورات دورم می پیچید و خفه ام می کرد، تا زمانی که مغزم به یادم آورد: این رویاي من نیست
.از خواب بیدار شدم، دسته اي از موهاي بلند و تیره ام به پیشانی ام چسبیده بود
لیزا در تختش به خود پیچیده بود و جیغ می کشد.از جایم بر خواستم و به سرعت فاصله ي کمی که تخت
.هاي ما را از هم جدا می کرد،طی کردم
" .لیزا " تکانش دادم و دوباره صدا زدم: " لیزا، بیدار شو "
" جیغ هایش ساکت شدند و هق هقی جایشان را گرفت. ناله کرد: " آندره، خداي من
" کمکش کردم بنشیند. " لیزا تو دیگه اونجا نیستی. بیدار شو
چند لحظه بعد چشم هایش باز و بسته شدند و من در آن نور کم می توانستم ببینم در حال بازگشتن به
حالت عادي است.
https://niceroman.ir/?p=697
لینک کوتاه مطلب: