خلاصه کتاب
مچ عشق بچهگیم و با خدمتکار بابام گرفتم!
من ناخواسته توی مسیری قرار گرفتم و به کسی دلبستم
که ممکن بود سره احساس احمقانه ی من جونش و از
دست بده...
ولی من عاشق و دلباخته ی اون بودم و هیچ جوره
نمیخواستم ازش دوری کنم!
مقدمه
من دنیام کسی که بین تاریکی های زندگیش دنبال قطره
نوری می گرده !؟
آرامش مادرانه ی مادرم منو به سمت خودش میکشونه و
باعث میشه پدر شیطانی مو رها کنم و با هر جون کندنی
شده خودم به مادرم برسونم
من مغرورم
من زیبام و میتونم قلب هر مردی رو تسخیر کنم
اما سوال اینجاست!
آیا مردی هست که بتونه افسار قلب رام نشدنیه منو تو
چنگ ش بگیره !؟
دست سر نوشت من و از مسیری که انتظارش و میکشیدم
جدا میکنه و وارد مسیری میکنه که هیچ وقت در حد فکر
کردنم به ذهنم خطور نکرده بود....
https://niceroman.ir/?p=701
لینک کوتاه مطلب: