خلاصه کتاب
از صدای ترق تروق کفش هام یه حس خوبی درونم غل غل میکرد … نگاهی به ساختمان بزرگ پیش روم کردم … طبق آمار همیشگی امروز سه شنبه بود و من باید برای چک کردن حال طلعت خانم، بانوی بزرگ این خونه حاضر می شدم … زنگ در رو فشار دادم و یوسف همیشه شنگول و شیطون در رو باز کرد و مثل همیشه به طعنه گفت: بیا تو خانم دکتر … خانم دکتر گفتنش پر از تمسخر بود و من در جوابش فقط پوزخند میزدم.
https://niceroman.ir/?p=2325
لینک کوتاه مطلب: