خلاصه کتاب
با صدای مادرم از خواب بیدارمی شم .
._ پا شو دختر چقدر میخوابی مگه تو ساعت ۸ کلاس نداری !
بازم کلاس سر صبح ! یکی نیست بگه اگه صبح نمی تونی بیدار شی مگه مرض داری کلاس ور میداری .
تازه داشتم خمیازه میکشیدم که باز مامان صدا کرد !
این دفعه داد میزد سپیده !!
من موندم اول صبحی مامان چه انرژی داره . از تو اتاق همین جوری که روتخت دور خودم می پیچیدم ،
_ بیدارم بابا .
باچشمای که فقط یکیشو به زور باز نگهداشتم به طرف دستشویی میرم داشتم ازخواب میمردم .
به زور دست وصورتمومیشورم بهطرف اشپزخونه میرم .
مامان داشت صبحانه رو میز میزاشت .
_ سلام خوشگله چطوری .
_ مامان : خودتو لوس نکن دختر ۲۶ سال داری . من باید سر صبح هنجرمو پاره کنم من هم قد تو بودم دوتا بچه
داشتم .
_ ای بابا باشه عشقم چرا ناراحتی قول میدم دفعه دیگه زود بیدار شم .
مامان : اره جون خودت همیشه همین قولو میدی،بعددوباره تکرار میکنی.
https://niceroman.ir/?p=657
لینک کوتاه مطلب: