خلاصه کتاب
باسمه تعالی
زندگی بهانه است... من هوا را به امید "هم نفسی" با تو تنفس میکنم!
خب اینم از این اینم که جوابشو نمیدم ولش کن
این یکی و هم فکر میکنم گزینه جیم باشه
این آخریشم شانسی تیک میزنم ببینم چی میشه؟!
خدایا راضیم به رضای تو,خودت که میدونی چقدر خر خونی کردم!
فقط این وسط نمیدونم این سواجی وجق وجق و این طراحای خیر ندیده از
کدوم گووووری در آوردن؟
به هر حال من تلاشمو کردم
ورقمو برداشتم و یه نگاه کلی بهش انداختم
خب فکر میکنم همشو تیک زدم.
از جام بلند شدم و با اطمینان روی میز مراقب گتاشتمش و از کلاس زدم
بیرون.
آخیش هوای تازه
توی پیاده رو کنار بیدهای مجنون آروم قدم میزدم سرم و باج بردم و به آ سمون
ابری خیره شدم
فکر کنم میخواد بارون بیاد.اخ که چقدر واشق این هوام.
یه نفس ومیق کشیدم و ریه هامو پر از هوای تازه کردم
نم نم بارون نوازشگرانه روی گونه هام میچکید
چشمام و بستم و دوباره یه نفس ومیق کشیدم که
محکم با یه خیر ندیده برخورد کردم.
https://niceroman.ir/?p=708
لینک کوتاه مطلب: