خلاصه کتاب
تو جام نیمخیز شدم و به ساعت نگاه کردم...
ساعت 6 و نیم عصر بود!از دانشگاه که اومدم یک راست اومدم
توی تختخواب و خوابیده بودم.
گوشیمو برداشتم و به مهتا پی ام زدم_چه خبر؟
دو دقیقه طول نکشید تا جواب داد_آماده شو بیا...امشب یاشار
هم هست!
پتو رو کنار زدم و خواستم بلند بشم که دوباره صدای دینگ
دین گ گوشیم در اومد،شیما پی ام زده بود_فردا امتحان
داریم...یادت نره به استاد قو ل نمره ی بالا دادی!
واااای اینو کجای دلم بزارم؟؟؟نمرم پایین بشه این ترم حذفم!از
جام بلند شدم و سریع توی حمام دوش گرفتم!دکلته ی مشکی
رنگی پوشیدم و موهای ب لُندمو دورم ریختم...آرایشم مثل همیشه
بود!
پالتو و کفشامو پوشیدم و و شالمو روی سرم انداختم...سره نیم
ساعت آماده شدم.
****
ده دقیقه بود رسیده بودم...پالتو و شالمو به یکی از دخترا دادم تا
ببره تو اتاق...
چشمم دنبا ل یاشار بود که صدای مهتا رو بقل گوشم شنیدم
مهتا_اونجاست...داره شراب میخوره...کنا ر بار!
https://niceroman.ir/?p=758
لینک کوتاه مطلب: