خلاصه کتاب
از پله های دادسرا بالا رفتم … راهروی شلوغ و پرهیاهو رو پشت سرگذاشتم، اون روز قرار بود با یه پسر بچه ی نوجوان مصاحبه کنم … یه کیف قاپ، یه کوچولوی شرور، کارتم رو به مأموری که توی راهرو ایستاده بود، نشون دادم و گفتم: ببخشین من یه قرار مصاحبه دارم … تو کیفم داشتم دنبال اسم پسربچه میگشتم … قبلا هماهنگ شده، امروز آوردنش اینجا، میخوان ببرنش کانون … کانون … مأمور یکمی بهم نگاه کرد: اصلاح و تربیت؛ ولی یکم دیر اومدین، میدونم کی رو میگین، اومدن بردنش
https://niceroman.ir/?p=2252
لینک کوتاه مطلب: