خلاصه کتاب
این چه رسمی ست که آدمی را خدا از شـهر خاڪ و خون به شهر چهرههای سنگی و ساختمان های مرمری میبرد.هر کشوری با تمام شکوه و جلالش باز هم وطن خودت نمیشود. حتـی اگر یک ویرانه باشدبا مامانم نشسته بودم و شام میخوردم به یک لقمه نون خشک و پنیر که نمیشه گفت شام، ولی این روزا همین هم به زور گیر میاد. اسمم زولماست، 18 سالمه بابام استاد دانشگاهه، زبان های خارجی تدریس میکنه و مامانم خونه داره.
https://niceroman.ir/?p=263
لینک کوتاه مطلب: