خلاصه کتاب
قلبم محکم و بی امان در سینه ام می کوبید، آن قدر بلند که حس م ی کردم ضربانش از رو ی مانتوی
سورمه ای رنگ مدرسه معلوم می شود
پر استرس پایم را تکان می دادم، یک حرکت کامال هیستریک که در مداقع بحران ی سراغم م ی آمد
بر خالف بقیه که در حال گریه یا التماس بودند، من آرام و پر بغض سرم را پایین انداخته بودم تا
کسی نشناستم و برای محکم کار ی دستم را جلوی صورتم گرفته بودم
تمام تنم از استرس م ی لرزید وای که اگر یک ی از آشنا های بابا مرا در این جا می دید، فاتحه ام
بابا زنده زنده آتشم
https://niceroman.ir/?p=3369
لینک کوتاه مطلب: