خلاصه کتاب
نگاه کلافه اش از ظرف های تلنبار شده ی روی کانتر بالا آمد و رسید روی لکه های تیره ی سینک و بوی متعفن زباله ها..می توانست ردیف مورچه هائی که از جعبه ی کاهی رنگ پیتزا بیرون می آمدند را هم ببیند..دستش را کشید دور لبش..چشم هایش را بست تا شاید کمی آرام شود..کمی آرام شود قبل از آن که دهانش را برای کشیدن فریادی بلند باز کند..آمادگی داشت همان لحظه اینکار را انجام دهد…
https://niceroman.ir/?p=1870
لینک کوتاه مطلب: