خلاصه کتاب
دلنوشته ی طلوع “شخصیت رمان غرور بی پایان” به نویسندگی مبینا قسمتی…
کردی فراموشم ولی… این جوری از پیشم نرو
من این جا غریبم، کجایی؟ کجـــــایی؟
امان از غم این جدایـــی
غمت رو نذار رو شونم که این کار من نیست
همه رفتن و هیچ کسی دلدار من نیست
کسی به فکر حال واحوال من نیست.
من این جارو بی تو نمی خــــوام.
یه خسته یه عاشق، یه بیمار تنها
تو رفتی نگاه مردم عوض شد
دوباره بارون، توی خیابون
من هنوزم خاطرات تو رو دارم
نکنه خوابی، من ومی تابی
هر شب و هر روز رو با یاد تو سر کردم
هنوزم عکسات توی اتاقــــــه
خونه زندون شده واسه من می بینـــــی؟
تو به جای مـــن حتی تو خوابـــت
داری دستای یـــکی دیگه رو می گیـــــــری
این که کابـــــــــوسه، تورو می بوســـــه
دوباره می پرم از خوابــــــم وآشـــوبم
تو نمی دونی زیر این بارون حتـــی اگه نباشی یــــاد تو می مونـــــــــم
دوباره تنهـــام، صدای اشکـــام
تو خودت باعثـــشی، باعث این دوری
نگو قسمت اینِ، نگو مجبوری
کجای تقدیر نوشتی رفتم؟
https://niceroman.ir/?p=11304
لینک کوتاه مطلب: