خلاصه کتاب
در کافی شاپ را باز کرد و وارد شد … صدای زنگوله در فضا پیچید … بعد از چند روز هنوز به این صدا عادت نکرده بود و چشمش به دنبال منبع صدا گشت … چند میله ی فلزی که از صفحه ای با ارتفاع مختلف آویزان بود … با چشم میزی را که در این چند روز میزبانش بود را پیدا و خالی بودنش کمی گره ابرویش را شل کرد … میزی دو نفره در گوشه ی سالن که به پنجره چسبیده بود و دید کاملی از خیابان در اختیار می گذاشت.
https://niceroman.ir/?p=2870
لینک کوتاه مطلب: