خلاصه کتاب
تنها بود، مثل دیروز … مثل خیلی روزهای قبل و البته مثل همیشه …حتی وقتی پدرش و باران بودند ، او احساس تنهایی می کرد!حتی وقتی یک اقامت دو ساله نزد مادرش و آقا حسام داشت … بیشتر تنها بود.تنها دلخوشی اش در دنیا چه بود ؟ خواهر ناتنی اش آیه یا ویلای چهار صد متری که از پدرش برایش مانده بود .واقعا دلخوشی اش چه بود … آیا این ها بودند … چرا به دنیا آمده بود!چرا پدرش سهیل و مادرش ستاره ، عشاق دهه ی چهل بعد از هزار جور دوا و درماناو را با یک قلب بیمار به دنیا آوردند و رها کردند
https://niceroman.ir/?p=1762
لینک کوتاه مطلب: