داستان دختری است که پدرش به علت قتل در زندان به سر میبرد. او برای بیرون آوردن پدرش مجبور میشود ازدواجی اجباری کند. در بخشی از کتاب رمان لمس خوشبختی میخوانیم: دستاﻣﻮ ﺑه هم ﮔﺮه زدم و ﺟﻠﻮی دﻫﻨﻢ ﺑﺮدم و ﻫﺎ ﮐﺮدم ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ از ﮔﺮﻣﺎی.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.