خلاصه کتاب
صدای قدمهای تندشون رو که پشت سرم می اومدن رو شنیدم، ولیجرأت ایستادن نداشتم. به راهم ادامه دادم که بالاخره یکیشون سکوترو شکست و مانع حرکتم شد.نرگس: آرام! جایی میری که اینقدر عجله داری؟سکوت کردم.نرگس: مگه با تو نیستم؟!شقایق گفت:-چت شده آرام؟ چرا جوابش رو نمیدی؟جواب دادم:-شما خوب میدونید قراره کجا برم و با این سؤالهاتون فقط میخوایدسر بحثودعوا رو باز کنید.نرگس گفت:-آره، تو راست میگی. میدونستیم قراره کجا بری ولی میدونی چیه؟گفتم برم ازش بپرسم شاید ایندفعه روی عقلش برگشته باشه سرجاش ودیگه پا به اون محله ی کذایی نذاره. گفتم شاید دست از کارهایبچگانه اش برداشته باشه، ولی خب ظاهراً اشتباه میکردم! هنوز همونمجنون خسته دلی و بعد از اون دعوای جنون آمیز با خواهرت هنوز دست…
https://niceroman.ir/?p=4673
لینک کوتاه مطلب: