خلاصه کتاب
پسر خارجکیه بلند شد و رفت کنار استاد وایساد … بابا چه جذبه ای … چه قیافه ای … موها بور … چشا عسلی دماغ عملی … صورت گوگولی …دیگه من غش !
پسره شروع کرد به حرف زدن ولی معلوم بود لهجه داره … ریکی _سلام … من ریکی فایترز هستم …
اومم باعث افتخاره من بین شمام … خانوادم بخاطر کارشون مجبور به مهاجرت در ایران شدن … امیدوارم منو به عنوان دوست خودتون قبول کنید
حالا منم که مثل همیشه دلقک داد زدم : من _بـــــــــزن دست قشنگـــــروشایان و رها و امیر شروع کردن دست زدن و بقیه هم باخنده شرع کردن دست زدن …
منم اون وسطچهارپنج تا سوت زدم که استاد بدبخت انقدر خندیده بود که بوش تا اینجا میومد
https://niceroman.ir/?p=1761
لینک کوتاه مطلب: