خلاصه کتاب
از پشت پنجره به کوچه نگاه می کرد. بهمن ماشین رو از پارکینگ بیرون آورده بود ولی طبق عادت هر روزه ش چند دقیقه ای همون جا ایستاده بود و سیگار می کشید. دوست نداشت پشت فرمون این کار رو انجام بده. چهره ش از آینه بغل ماشین پیدا بود. همین جوری سیگار می کشید و غرق در فکر بود. می دونست که بهمن داره به چی فکر می کنه. شایدم دلش می خواست به همون چیزی فکر کنه که خودش داشت تو ذهنش مرورش می کرد!
https://niceroman.ir/?p=2046
لینک کوتاه مطلب: