خلاصه کتاب
فکر می کردم یادش نباشد پگاه شریفی کیست، اما اشتباه می کردم، خوب هم یادش بود.سلام کردم و بدون تعارف روی یکی از صندلی ها نزدیک میزش نشستم. بلند شد، از میزی که گوشه ی اتاق بود و وسایل و ضروریات پذیرایی روی آن چیده شده بود، دو فنجان برداشت، نمی دانستم، دارد چه چیزی داخل لیوان ها می ریزد که بدون تعارف گفتم:
https://niceroman.ir/?p=2387
لینک کوتاه مطلب: