خلاصه کتاب
برگشت و با نگاه تیز و برنده ش، باعث شد نفس تو سینه م بمونه. اما نه از ترس… بلکه چون داشتم زور میزدم و که از خنده جر نخورم… صدای تیک خنده چند نفر باعث شد به سرعت سر به سمت بقیه بچرخونه و نفس همه حبس بشه از نگاه وحشیش. اما من یاغی بودم و دلم می خواست بازم برینم بهش. اوووف… خیلی حال می داد… برگشت و دوباره نگاهم کرد و گفت:
https://niceroman.ir/?p=2014
لینک کوتاه مطلب: