اینجا حرف از یه عاشقانه آروم ولی پر پیچ و تابه اینجا حرف از یه دختر پزشکه که دلدادگیش رو با یه بازی لو داد و پسری که معروفه! داستان از یه تصادف شروع میشه و سیاه شدن لباسِ دختر و پسر داستان و گذشته ای که دنبالشونه…روشنا:من فعلا موبایل میدم دست نیاز…این عینکم بخار گرفته تمیزش کنم. دستش و نزدیک لبش برد و بوسی برای پرهام فرستاد و تند تند دستش و تکون داد. موبایل و ازش گرفتم. طناز، پرهام و از روی پاش بلند کرد و پایین گذاشت و تکیه اش و به صندلی داد.در لا به لای سکوت چند ثانیه ای که بینمون حضور پیدا کرد، تونستم بهتر ببینم چشمای مشکی رنگش و امان از این چشم ها، که با لبخند کمرنگ روی لبش، پارادوکس داشت.