خلاصه کتاب
“فرهاد” وارد خونه شدم. کلید ها رو روی میز وسط سالن انداختم. بی حال و خسته سمت پله ها رفتم همزمان کرواتم رو باز کردم. -فرهاد! سمت مامان برگشتم. -سلام مامان. خم شدم؛ گونه اش رو بوسیدم. -سلام پسرم. خوبی؟ -خوبم فقط خسته ام… مامان برم اتاقم. برگشتم که دستم رو گرفت. -صبر کن اول خبرم رو بدم، بعد برو. پوفی کشیدم. -باشه مامان بگو. لبخند پهنی زد و با ذوق گفت:
https://niceroman.ir/?p=1778
لینک کوتاه مطلب: