خلاصه کتاب
با حرص کولهام رو برداشتم و به طرف در خروجی کلاس رفتم!
آنا دیگه شورش رو درآورده … هی هیچی نمیگم پر رو شده … آنا : هورداد … هورداد … هوری موری صبر کن!
من … خفه … کار کن این قدر اسم من رو مسخره نکن … برو بیمعرفت … دوست خودم این جوری باهام حرف میزنه وای به حال دشمنم دیگه!
آنا بازوم رو گرفت و نگهام داشت و گفت : هی دختر چته خب … دارم راستش رو میگم!
اگه بری به کسی همچین حرفایی بزنی مسخره ات میکنن خو … بخاطر خودت میگم!
من … کی گفتم میخوام به کسی بگم … من ازت راهنمایی میخواستم!
https://niceroman.ir/?p=2712
لینک کوتاه مطلب: