خلاصه کتاب
مرد جوانی که رانندگی میکرد از داخل آئینه به او نگریست و پریا به رویش لبخند زد … با آنکه خواهرش نزدیک یک سال میشد با او نامزد شده بود ولی برای پریا به غریبه ای می مانست … پیش خود اقرار کرد که حتی با خواهرش هم غریبه شده بود … پریسا چهار سال از او بزرگتر بود.وقتی خانواده شان بیست سال قبل به هلند مهاجرت کرده بودند، پریسا خیلی کوچک بود و پریا یک سال بعد در آنجا به دنیا آمد
https://niceroman.ir/?p=1555
لینک کوتاه مطلب: