خلاصه کتاب
وقتی وطن سوخت و خاکسترش رو بادهای نامساعد بردن من و تو تا ابد تبدیل میشیم به یه نسیم بیوطن که دنبال اون بادها میره
تا نشونهای از یه لحظهی وطنش پیدا کنه و بهش دل خوش کنه.
بعد از سوختن انگار همه چیز آروم میشه جز قلب ما.من فکر میکنم سیاهی این سوختن همیشه روی احساس و صورت ما باقی میمونه…
رمان وطن سیاه داستان آدمهاییست که نتوانستند اختیار را بر اجبارهای از پیش تعیین شدهی کشورشان غالب کنند و مجبور به ترک همه چیز شدند.
این رمان م.م.ن.و.ع.ه و متفاوت تقدیم به مردم خوب ایران زمین..
https://niceroman.ir/?p=4311
لینک کوتاه مطلب:
نویسندهی مورد علاقم با داستانهای همیشه جالبش غوغا کرد باز❤
قشنگ بود
شما متوجه شدید لاوین چی شد آخر؟نویسندهی روی ویلچر چی؟چرا پایان قصهی همهی شخصیتا باز بود ، حتی خود راوی؟
دلم همش واسه همشون میسوخت اما نمیدونستم نجات پیدا میکنن یا نه.
پایان باز چرا نداره دیگه!!!🤔متوجه منظورت نمیشم نیلوفرجان.نویسنده خواسته خودت چند تا حدس راجعبه ادامهی زندگی شخصیتها بزنی.
شما متوجه شدید لاوین چی شد آخر؟نویسندهی روی ویلچر چی؟چرا پایان قصهی همهی شخصیتا باز بود ، حتی خود راوی؟
دلم همش واسه همشون میسوخت اما نمیدونستم نجات پیدا میکنن یا نه.
خوشم اومد از قصههاش.ممنون
نویسندهی مورد علاقم با داستانهای همیشه قشنگش بازم سورپرایزمون کرد❤
شما متوجه شدید لاوین چی شد آخر؟نویسندهی روی ویلچر چی؟چرا پایان قصهی همهی شخصیتا باز بود ، حتی خود راوی؟
دلم همش واسه همشون میسوخت اما نمیدونستم نجات پیدا میکنن یا نه.
Best👌