خلاصه کتاب
تو تاریکی که دست و پا میزنم به هیچی نمیرسم
جز همون سیاهی و سیاهی و ترس ترس از تاریکی دنیای من سیاه
واسه اینکه نترسم به هرچیزی که سر راهم باشه چنگ میزنم هر چیزی حتی
یه قلب سنگی حتی اگه اون قلب سنگی واسه من دردسر بشه حتی اگه اون
یه تیکه سنگ تو سینه یه مرد مغرور باشه من بهش چنگ میزنم
من پرستش اون قلب سنگی رو …نرمش میکنم حتی اگه کل زندگیم بشه
خطا من اون مرد مغرور و مجبور به پرستیدن میکنم…
https://niceroman.ir/?p=11727
لینک کوتاه مطلب: