خلاصه کتاب
این رمان، درباره دختریه به اسم پریا ؛ دختری از جنسِ خاک و باد وآتش …!
دختری با توانایی های بالا، که البته خودش نمی دونه از چه استعدادهایی برخورداره اما؛
تو یِ پارتی یک سری اتفاقاتی براش پیش میاد که اونرو تو یک مسیره دیگه قرار میده وزندگیش بالکل عوض میشه
قسمتی از داستان:
کلافه، سرگردون دارم دور خودم میچرخم . اصلا اتفاقات امشب و نمیتونم هضم کنم !
چطور ممکنه کسی منو بزنه بدون اینکه ببینمش ؟؟ آخه مگه میشه ؟!
از تو دیوار یکی بیاد راست راست بزنه تو گردنم و کسی اونو نبینه !! اونقدر گیج شدم که اصلا نفهمیدم کی از مهمونی زدم بیرون.
با دوش آب سرد هم بازحالم جا نیومده … الآن، چند ساعته اومدم خونه…. اما ی لحظه هم نتونستم بخوابم !
تا چشمام میاد گرم شه ، کابوس می بینم…. صبح شده هنوز گیج میزنم ….باید ی طوری خودمو سرگرم کنم .والا دیوونه میشم !
” پریا! یکم آروم بگیر از ایندست اتفاقات زیاد برات افتاده ! ” خب آره ، اما تا حالا کتک تو کار نبوده لااقل …
” خب اینم درست، اما خدا وکیلی ی بار نشستی دربارش فکر کنی ؟؟ نه! خب همیشه ساده گذشتی…
حالا کشیده به اینجا … باز می خوای پشته گوش بندازی ؟؟!! ”
نه! نه! این وجدان هم وقت گیر آورده برام . اصلا ، ولش کن.
https://niceroman.ir/?p=859
لینک کوتاه مطلب: