.لینکهای دانلود به درخواست نویسنده رمان حذف شد
خلاصه کتاب
خلاصه:
بعد از چهارسال برگشتم ایران جایی که توش متولد شدم
،قد کشیدم ، عاشق شدم، ازدواج کردم و بچه دار شدم!
گناهکردم و تاوان گناهم دوری و غربت بود. اما اون از حق
خودش نگذشت و هم عشق خودش رو هم بچه امون رو ازم
گرفت و منو به دور ترین نقطه از زندگیاش تبعید کرد.
حالا خبر دادن ازدواج کرده و من واسه این که بهش
بفهمونم منم ازش دل کندم به خواستگاری بهترین و
نزدیکترین رفیقاش جواب مثبت دادم!...
اما ای کاش این دل کندن واقعی بود...
هر دوی ما توی چاههایی افتاده بودیم که فقط طنا ب
عشق پنهانامون میتونست مارو نجات بده. عشقی که
میل به آشکار شدن نداشت!...
بسم الرحمان الرحیم
با شنیدن اسم هامون از جا برخواستیم و چمدون
هامونو تحویل گرفتیم
انقد خسته بودم که حوصله ی وقت گذاشتن واسه
عکس گرفتن و امضا دادن به این و اون و نداشتم واسه
همینم....
https://niceroman.ir/?p=691
لینک کوتاه مطلب: