خلاصه کتاب
این رمان بر میگرده به سختی ها و زجر هایی که یه دختر تنها میکشه.دختر قصمون خیلی تنهاست و به قول خودش یه ستاره هم توی اسمون نداره! ولی خب شاید خدا میخواد ماه رو نشونش بده!شایدم خورشید رو!ولی اگه خورشید اونو بسوزونه چیه؟!
بعد از خداحافظی از بچه ھا؛به سمت خونه پرواز کردم !میخواستم ھرچه زودتر خبرنمره بیستمو به بابا بدم .شاید این ھمه ذوق و شوقم تو این سن یکم مسخره بود!ولی بعد از مرگ مامان،بابا تنھا کسی بود که داشتم
https://niceroman.ir/?p=7736
لینک کوتاه مطلب: