خلاصه کتاب
خیال من تا حالا عاشق پاشِق نشده بودم… یعنی اصلاً به زندگیِ مشترک و این حرفها فکر نکرده بودم… ولی وقتی تو رو با اون مانتوی گلبهی و روسریِ همرنگِ مانتوت سر به زیر تو خیابونِ امام دیدم بندِ دلم پاره شد… اون لحظه به خودم قول دادم که هر طور شده به دستت بیارم… هر طور شده تو رو تو خونهام، کنارم و توی آغوشم داشته باشمت! میدونستی که من هیچوقت زیرِ قولم نمیزنم؟
بهار بود اما شکوفه نای پا گذاشتنِ به این خانه که هر روزَش آمیخته شده بود با جنگ و دعوا را نداشت.
https://niceroman.ir/?p=2973
لینک کوتاه مطلب: