خلاصه کتاب
کتابخانه در محوطه وسط دانشگاه بود … کتابخانه بزرگی بود که هرگونه کتابی را می توانستی پیدا کنی … در ورودی اش را هل دادم و داخل شدم … به سمت قفسه ها رفتم … با چشم دنبال موضوعی متناسب با عنوان درس هفته ی آینده گشتم .. … یک ربع به همین منوال گذشت ولی چیزی دستگیرم نشد … به سمت قفسه ی آخر رفتم … ردیف بالا را نگاهی انداختم … موضوع کتابی توجه ام را جلب کرد.
https://niceroman.ir/?p=1862
لینک کوتاه مطلب: