خلاصه کتاب
روی زمین مینشینم و به آتش جهنم خیره میشوم. من افسون دختر فرشته الهی در آتش سرنوشت میسوزم و همراه مردی یاغی که به دنبال همسر خائنش میگردد، میدوم. در زندگی چند صد سالهام فقط دوازده سال زندگی کردهام. به درون آینه که مینگرم دلارام را میبینم. دختر دست پرورده عُمَر که شش سال زندگیش را شکست، خورد شد اما ترسناک مانند ظلمات کولاک زمستان شد. من کسی هستم که سیاهی را خوشبختی، سرما را لذت و سفیدی و روشنایی را شوم میداند. من دختری سفید از نسل سیاهی هستم. خون میریزم و در خون میرقصم. پادشاه جهنم یاغیگری کن که من از تو افسار گسیختهترم.
https://niceroman.ir/?p=10690
لینک کوتاه مطلب: