خلاصه کتاب
خون بینی اش بند نمی آمد صورتش پر از خراشهایی شده بود که در جنگ تن به تن
چندین دقیقه پیش با مادرش ایجاد شده بودند و حالا بی بی داشت با پارچه هایی
که مرطوب بودند تمیزشان میکرد گاهی هم صدایش را میشنید که با عباراتی مثل الهی بمیرم
وای ننه نه نه رولمی برایش دلسوزی میکرد از این کلمه متنفر بود هر وقت دیگری هم که
بی بی آنرا بکار برده بود به او اخم کرد و بعد اگر هم توانسته بود یواشکی یک هیش و یا
دهاتی را هم در ملامتش بکار برده بود..چی میشد کرد او را باید مثل دستی که شکسته و
وبال گردن شده بود تحمل کرد اما به او چه که تحمل کند تحمل برای نسل او کلمه ای
https://niceroman.ir/?p=6773
لینک کوتاه مطلب: