خلاصه کتاب
خسته برگشتم خونه همون جوری با لباس بیرون و کوله ی روی دوشم خودم و انداختم رو کاناپه … خمیازه کشیدم واقعا” خسته شده بودم تازه از باشگاه برگشته بودم.با این مربی سختگیری که من داشتم همیشه خستگی توی بند بند وجودم باقی میموند … همینجوری داشتم غرغر میکردم که مامانم از آشپزخونه اومد داخل پذیرایی منم با ولع خاصی به دهنش چشم دوخته بودم تا اون جمله ای رو که انتظار شنیدنش رو داشتم بشنوم.
https://niceroman.ir/?p=2864
لینک کوتاه مطلب: