خلاصه کتاب
دختری که قربانی شده ی دست افکار پوچ است. مردی که پدر نیست ولی پدرانه خرج می کند
در حقش و پدری که
پدریش را فدای خودخواهیش کرده...
عشق و مردانگی -عطیه شکری
"ترانه"
وای اعصابم خورد شد این نقشه هم که ماشالله تمومی نداره.
مداد و محکم پرتاب کردم که صاف افتاد توی سطل آشغال اتاق کارم. دستام با ذوق بهم کوبیدم
و گفتم:
ایول ضربه !
مثله این دیوونه ها داشتم برای خودم می خندیدم که در با ضرب باز شد و هیکل قناص تارا تو
چهار چوب در نمایان
شد.
ولی خودمونیما هیکلش همچین هم قناص نیست!
چشمام و تو کاسه اش چرخوندم و گفتم:
ای بر خرمگس معرکه لعنت، بنال باز چی می خوای ؟!
تارا:هوی بی ادب این چه وضع معاشرت با یه خانوم متشخصه ؟!
اومد توی اتاق و روی یکی از مبلای راحتی اتاقم نشست.
_پاشو خودت و جمع و جور کن دختر، حالا چیکار داری زود باش بگو بعد هم شرت و کم کن
که کار دارم!
یه پوزخند مهمون لباش کرد و دستش و به حالت مسخره ای تو هوا بالا و پایین کرد و گفت:
ظاهر ا مشخصه که چقدر هم کار داری؛ اومدم تا قرار امروز بعد از ظهر رو بهت یادآوری
کنم!
_کدوم قرار ببخشیدا ولی من با غریبه ها نمیرم سر قرار، مامانم گفته می دزدنت!
دهنش اندازه ی غار باز مونده بود و زل زده بود بهم، ادامه دادم:
https://niceroman.ir/?p=769
لینک کوتاه مطلب: