شمیم یاس های حیاط را به ریه هایم می کشم و به آوای خانم جون گوش می سپارم.خانم جون انگشت های کشیده و نحیفش را در گیسوان بلند لَختم فرو می کند و داستان را با صدای لطیفش ادامه می دهد:آره دخترم...اون قدیم مدیما عشقا واقعی بود.مثل الان نبود که صبح عاشق شن و شب فارغ._خانم جون؟_جونم مادر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نایس رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! - پشتیبانی وبسایت گروه فریا
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.