خلاصه کتاب
آن قدر دستمال را تند تند بر روی شیشه های گلخانه بالا و پایین کشیده بود؛ گویی شیشه ها چند سالی تمیزی و شفاف بودن را به روی خود ندیده باشند!
در این مدت رفتار هایی از اهل این خانه دیده است، که تعجب می کرد. این ها همان کسانی هستند که شادی جان، عزیز دل از زبانشان نمی افتاد. رفتار های زننده شان آرامش را از او گرفته و دیکتاتور بودن این زندگی و آدم های آن، عصاب شادی را روز به روز ضعیف تر و خسته تر کرده بود…در این روز ها، چیزی که قلب او را آزرده خاطر کرده؛ اجبار به ازدواجی است که هیچ شناخت و علاقه ای وجود نداشت! پاسخ مثبت او به پسر حاج ابراهیم را باید در خواب دیده باشند!
چون در واقعیت جزء محالات است. نوع افکار شان و عمل کرد شان پوسیده بود. حرف هایی که این روز ها، به گوشش می رسید؛
https://niceroman.ir/?p=325
لینک کوتاه مطلب: